جدول جو
جدول جو

معنی چل تکه - جستجوی لغت در جدول جو

چل تکه
پارچه ای که از تکه های رنگارنگ دوخته شده باشد، نوعی توپ که از تکه های مختلف تشکیل شده است و اغلب در فوتبال مورد استفاده قرار می گیرد
تصویری از چل تکه
تصویر چل تکه
فرهنگ فارسی عمید
چل تکه(چِ تِکْ کِ / کَ)
پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند. پارچه ای که از مجموع تکه پاره های مربعشکل ماهوت یا پارچۀ دیگر دوخته شود. پارچه ای که از ده ها تکه ماهوت چارگوش که بیکدیگر دوخته اند، فراهم آمده است.
- لحاف چل تکه، لحاف که رویۀ آن از قطعات مربعشکل پارچه های رنگارنگ باشد
لغت نامه دهخدا
چل تکه
پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند
تصویری از چل تکه
تصویر چل تکه
فرهنگ لغت هوشیار
چل تکه((چِ تِ کِّ))
پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند
تصویری از چل تکه
تصویر چل تکه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چهارچوبۀ کوچکی که دارای چند رشته مهره های چوبی به سیم کشیده است و در حساب کردن برای عمل جمع وتفریق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چل تاج
تصویر چل تاج
ویژگی خروسی که تاج بزرگ و پهن و شاخه شاخه دارد، خروس چل تاج
فرهنگ فارسی عمید
(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان قزل گیچلوست که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ تَهْ)
جبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ پِلْ لَ / لِ)
چهل پله. آب انبار که چهل پله گودی آن است. آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای. هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد
لغت نامه دهخدا
(کُ تَپْ پِ سِ لَ)
دهی از دهستان کل تپه فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ پَ / پِ)
دهی است از دهستان خدابنده لو از بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 60000 گزی شمال باختر مهربان و 93000 گزی جنوب خاوری بیجار، سر راه شوسۀ همدان به بیجار. هوای آن سرد و دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، انگور، مختصر صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. پاسگاه ژاندارمری و شعبه تلفن نیز دارد. راه فرعی بهارلو از این ده منشعب میشود. مزارع آقچه کند، کوورگلی و انقور بلاغی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چُ کَ / کِ)
چرتگه. آلتی برای جمع و تفریق اعداد و ارقام. از روسی چتکا، آلتی مرکب از چهارچوبی مستطیل شکل که در میان دو ضلع اطول آن ده ردیف سیم نصب است و هر سیم از درون ده مهرۀ چوبی گذشته است، مهره های دهگانه هر ردیف نمایندۀ آحاد به عشرات و... است و بدان اعداد را محاسبه کنند. آلتی از سیم و چوب که مغازه داران و صندوق دارهای بنگاهها و ادارات، بدان وسیله وجوهی که میگیرند یا میدهند محاسبه و جمع و تفریق کنند. چتکه، در تداول عامه. رجوع به چرتگه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوتکه
تصویر لوتکه
قایق کرجی
فرهنگ لغت هوشیار
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
روسی اشمار چهار چوبه ای که دارای چند رشته مهره های چوبین بسیم کشیده است و بدان اعداد را محاسبه و جمع و تفریق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل پله
تصویر چل پله
آب انباری که قریب چهل پله گودی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل تاج
تصویر چل تاج
مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و شعبه شعبه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل تاج
تصویر چل تاج
((چِ))
مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و شعبه شعبه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرتکه
تصویر چرتکه
((چُ کِ))
چتکه، ابزاری است برای محاسبه و آن چهارچوبی است دارای تعدادی میله که هر میله خود دارای تعدادی مهره است که به وسیله آن عمل جمع و تفریق را انجام می دهند. البته این نوع روش حساب در قدیم بیشتر مرسوم بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ فارسی معین
چتکه، شمارشگر، حسابگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طوماری از نام چهل کچل که در باور عوام به آب انداختن آن باران
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ی روغن از جنس سفال
فرهنگ گویش مازندرانی
باب طبع، سازگار، دلخواه و مورد علاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ دوک نخ ریسی در پارچه بافی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا که به معنی حرام زاده است
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
جامی از مس که بر روی آن آیات قرآنی حک شده و در اولین استحمام
فرهنگ گویش مازندرانی
محور چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی پارچه، پرت پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه همراه با ناله، زاری و فریاد، خیلی سریع، باشتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
از بنیاد، از نخست
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که از به هم دوختن چند تکه ی رنگارنگ درست کنند، مرتع و کشتزاری نزدیک کوهپر کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرسر
فرهنگ گویش مازندرانی